سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مردی پیدا مشود تادرآغوش گیرم اورا؟ومن به مردان دنیایی قانع نیستم

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

همین امشب از راهیان نور برگشته بود.دو کوهه- هویزه -شلمچه- اروند- فتح المبین و ستارگان راه

بلافاصله بعد از سلام شروع کرد به گفتن. "خیلی خوب بود.شهدا تحویلمون گرفتن .گریه کردیم" سپس از شوخی ها و خنده ها و شیطنت ها با دوستان گفت.

 نمی دانم یک ساعت گذشت یادو یا سه ساعت.میگفت و مادرم می خندید.و تلخی خنده های من نیز محسوس بود. منتظر بودم از دیگر سخن  ها بشنوم

از خاک ها،  از نمازهای باتوجه واخلاصشان در میان هیاهوی خمپاره ها،

از در  آغوش گرفتن یکدیگر در شبهای عملیات،و تیر های شکافنده پهلو ها وفریاد های یا زهرا،از خلوت های آسمانی شان با خدا،

 از  مزار شهدای گمنام و سرهای آرام گرفته مادران مفقود الاثرها ،از پاهای جمع شده در سینه ها،

از دستهای گره خورده در هم وبعضی هم رو به بالا .از پاهای برهنه بر روی خاکها، از کاغذ های حکاکی شده از غم دل و در اروند رها،

 از سکوت دوکوهه،  زمزمه های غروب شلمچه ، از لاله های پرپر ، از جگر گوشه های دل رهبر ...    

چه بگویم؟ چه بنویسم؟   مگر می توان دلتنگی ها را با قلم وکاغذ بیان نمود؟

  دلتنگی فقط از در آغوش گرفتن و سینه به سینه چسبانیدن وفشردن بازوی یکدیگر خاتمه مییابد

مردی پیدا مشود تا در آغوش گیرم او را ؟ ومن به مردان دنیایی قانع نیستم. و اگر مردی نیست ،فقط در آغوش گرفتن زمین شلمچه آرامم می کند

اللهم الرزقنا منازل الشهدا 

 

 


[ دوشنبه 90/11/10 ] [ 1:9 صبح ] [ فقیر الحق ]
درباره وبلاگ
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 27478

ابزار وبلاگنویسان